کد مطلب:327660 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:642

ادیب مسعودی
غلام عباس گودرزی بروجردی مشهور به «ادیب مسعودی»، از ادیبان و شاعران توانا و ممتاز معاصر است كه چندی از مبلغان مشهور و سرشناس فرقه ی ضاله ی بهائیت بود و سران آن برایش لوح تقدیر صادر می كردند، ولی نهایتا از بهائیت تبری جست و با این عمل، داغی بزرگ و التیام نایافتنی بر دل فرقه گذارد.

ادیب، در جوانی، از شاگردان مرحوم آیت الله بروجردی در بروجرد بود و حدود پانزده سال در علوم گوناگون صرف و نحو، فقه و اصول، رجال، و حدیث از محضر ایشان بهره برد و به دست او معمم گردید. پس از آن وی به مدت دوازده سال تمام در اطراف بروجرد به ارشاد و راهنمایی مردم اشتغال یافت. سپس بعضی از پیشامدها و حوادث غیر منتظره، وی را به طور ناخواسته، به سوی فرقه ی ضاله راند و در نتیجه زادگاه خود را ترك كرد و به تهران آمد. در این شهر، سال ها به تدریس در كلاس های یازدهم و دوازدهم «درس اخلاق» و نیز درس «نظر اجمالی به دیانت بهائی» [1] اشتغال داشت، عضو انجمن ادبی بهائیت از سوی لجنه تزیید معلومات امری بود، و سفرهای تبلیغی متعددی به نقاط مختلف ایران نمود. افزون بر این امر، در جلسات تشكیل شده از سوی لجنه ی نشر نفحات الله، با مبلغان بهائی مجالست و رایزنی داشت و مورد احترام كسانی چون احمد یزدانی، عبدالحمید اشراق خاوری، سید عباس علوی، امینی و... بود.

با وجود این به گفته ی خویش، از همان بدو امر (كه تقارن و تصادف بعضی از وقایع سوء، او را ناخواسته به سمت آن گروه رانده یا بهتر بگوییم منسوب كرده بود) در كار این مسلك، تأمل می كرد و كژی و پلشتی های فكری و اخلاقی سران و مبلغان این فرقه مزید بر این امر بود. لذا عبادات اسلامی اش را ترك نكرد و از سال 1338. ش نیز مطالعات خویش درباره ی مسلك بهائیت را شدت بخشید تا اینكه كاملا به سستی و بی بنیادی آن مسلك واقف شد. در عین حال مدتی شرم حضور و دیگر عوامل، مانع از ابراز عقیده ی وی بود، تا اینكه خوشبختانه در سال 1354 موفق شد رسما از بهائیت فاصله بگیرد و به رغم فشارها و تهدیدهای فرقه، صراحتا نزد علمای مهم ایران (نظیر مرحومان محمد تقی فلسفی، شهاب الدین نجفی مرعشی، سید محمدرضا گلپایگانی، حاج شیخ مرتضی حائری یزدی، آخوند ملا معصوم علی همدانی، حاج شیخ بهاءالدین محلاتی سید عبدالحسین دستغیب، سید عبدالله شیرازی، سید محمدعلی قاضی طباطبایی و...) از این مسلك پوشالی بیزاری جوید و با ایراد سخنرانی در اجتماعات گسترده ی مردم در شهرهای مختلف (تهران، مشهد و...) ضربه ای مهلك به پیكر بهائیت وارد سازد.

ادیب خود گفته است: «این اواخر كه در فرقه بودم، راپرت مسلمانان اغفال شده ای را كه محفل برای تثبیت بهائیگری در آنان به دست من می داد به گروه های اسلامی كه با بهائیان مبارزه می كردند می دادم و آنان روی اغفال شدگان كار كرد و آن ها را به اسلام برمی گرداندند. همچنین، گاه در محافل بهائی، سخنانی از من درز می كرد كه نشان از بی اعتقادی من به این مسلك بود. از جمله روزی در یكی از محافل، شعری از حسینعلی بهاء خوانده شد و همگان - به عنوان اینكه این شعر، به لحاظ ادبی، «شاهكار» است - از آن با آب و تاب تمام تعریف كردند. خانمی در مجلس گفت: «شماها كه اهل فن نیستند و تصدیقتان ارزشی ندارد، بگذارید جناب ادیب مسعودی نظر بدهد»! و گمانش این بود كه من نیز در تعریف از این شعر، سنگ تمام خواهم گذارد. مجلس كه برای شنیدن تعریف های من یكپارچه گوش شد، گفتم: حضرت بهاء الله امتیازات زیادی داشته اند، اما ای كاش ایشان شعر نمی گفتند و افزودم كه: این شعر ارزش ادبی چندانی ندارد. حضار، به ویژه آن خانم، از حرف من بسیار بور و ناراحت شدند و آن خانم با ناراحتی تمام گفت: «آقای مسعودی، ما او را به خدایی قبول داریم، تو به شاعری هم قبولش نداری»؟! این گونه سخنان سبب شده بود كه مرا محترمانه از مسئولیت های تبلیغی كنار بگذارند....»

ادیب، از رفتار و آزاری كه عده ای از اعضای فرقه (به دستور محفل بهائیت) پس از تبری، با وی داشته اند داستان ها و درد دل ها دارد و گفته است: «پس از آن ماجرا، آن ها شفاها و كتبا فحاشی های زیادی به من كردند و محفل بهائی، اعضای فرقه را از گفت و گو با من به شدت ممنوع كرد و نامه هایی از بیت العدل (واقع در اسرائیل) آمد كه اخطار كرده بود: زنهار، زنهار، با غلامعباس گودرزی معروف به ادیب مسعودی، سلام و كلام و تماسی حاصل نشود، كه سخنان او سم ثعبان (مار خطرناك) است و شما را به هلاكت می رساند! در اوایل انقلاب كه در شهر اغتشاش بود و هنوز نظم نوین كاملا استقرار نیافته بود، حتی به خانه ی ما تیراندازی كردند. سپس به طنز می افزاید: تاكنون هم از فضل خدا، ده پانزده نفر از این ها دست و پایشان شكسته است، چون بنده را كه از دور می بینند فریاد می زنند و می گریزند، و گریزشان، گاه چندان سراسیمه است كه در جوی آب می افتند و دست و پایشان آسیب می بیند!»

ادیب كتابی قطور نیز در سه جلد، در افشای مفاسد و خیانت های سران فرقه ی ضاله و پوشالی بودن مسلك آن ها نوشته است كه «كشف الغدر و الخیانه» نام دارد و نسخه های متعدد آن در دست دوستان است. او بهائیت را، همچون صهیونیسم، مولود كشورهای استعماری (به ویژه انگلیس) می داند و معتقد است كه سران تشكیلات بهائیت، حكم ستون پنجم بیگانه را در كشور دارند.

ضمنا، سه تن از فرزندان ادیب مسعودی (دو پسر و یك دختر) در سال های 1352 و 1353 به جرم مخالفت با سلطنت پهلوی، به دستور ساواك به شهادت رسیده اند.

ادیب مسعودی در شعر و ادب، دستی بلند دارد و چكامه ی او در مدح امیرمؤمنان علی (ع)، با بیت القصید «پی جهاد چو بگرفت ذوالفقار به كف / فتاد از كف بهرام آسمان خنجر!»، زمان شاه در انجمن ادبی تهران، حائز رتبه ی اول شد:



علی كه بود؟ مهین شاهباز اوج كمال

علی كه خواند رسول خداش خیر بشر



حدیث منزلت و لافتی و خندق و طیر

به شأن كیست، بجز شأن حیدر صفدر؟



بجز علی به جهان كیست جامع الاضداد؟

بجز علی به جهان كیست سید و سرور؟



مگر خبر نه ای از لیله المبیت، كه چون

به سوی غار بشد رهسپار پیغمبر



علی به بستر او خفت و از سر اخلاص

به پیش تیر بلا، سینه را نمود سپر



چه كس به معركه كرار غیر فرار است؟

كه در ركوع به سائل بداد انگشتر؟



چه كس به خاك درافكند فارس یلیل؟

كه كند آن در سنگین ز قلعه ی خیبر؟



نوای لو كشف از كس، بجز علی، كه شنید؟

بجز علی كه سلونی سرود بر منبر؟



به شام تیره ز خوف خدا هو البكاء

به روز رزم به جنگ عدو هو القسور



برو حدیده محمات را بخوان و ببین

چسان ز عدل نهاد او به فرق خود افسر؟



پی جهاد چو بگرفت ذوالفقار به كف

فتاد از كف بهرام آسمان خنجر!...



گرفته اوج چنان ناز طبع «مسعودی»

كه آسمان بودش زیر سایه ی شهپر!



در همین زمینه، باید از چكامه چهل بیتی او یاد كرد كه پس از ارتحال امام خمینی (ره)، در رثای ایشان و تبریك زعامت رهبر كنونی انقلاب سروده است:



ایران دوباره زندگی از سر گرفته است

اسلام ناب رونق دیگر گرفته است...



روح خدا خمینی آزاده ی كبیر

كو راه مستقیم پیمبر گرفته است



فریاد پر صلابت الله اكبرش

تا ماورای گند اخضر گرفته است



نام شریف رهبر دوم بود علی

او هم نسب ز ساقی كوثر گرفته است...



موقعیت والای ادبی ادیب مسعودی بر ادبای ایران و حتی كشورهای همسایه (نظیر تاجیكسان) آشكار است و بعضا از وی با عنوان «حكیم مشرق زمین» یاد می كنند. شعر 114 بیتی او در مدح فردوسی بزرگ، توجه دانشگاه تاجیكستان را به خود جلب كرده، [2] و چكامه ی «ندای وحدت» او در كشور فرانسه به زبان آن كشور ترجمه و نشر یافته است.

در اشاره به قوت طبع ادیب، دریغ است از ذكر بعضی از اشعار وی كه به مناسبت بازگشت از بهائیت و درالتجا به حضرت ولی عصر (عج) سروده و با عنوان «هدیه ی نوروزی» طی جزوه ای در نوروز 1355 منتشر كرده، درگذریم. وی در چكامه ای با عنوان «نخل امید» سروده است:



المنه الله به ره راست رسیدم

پیوند خود از مردم گمراه بریدم



از لطف خداوند به سر پنجه ی ایمان

مردانه ز هم پرده اوهام دریدم



تا پاك شد از زنگ ریا آینه ی دل

هر دم رسد از عالم اخلاص نویدم



با سنگ تجرد، قفس شرك شكستم

آزاد سوی عالم توحید پریدم



بعد از ده و شش سال غم و یأس و ملامت

شد بارور از رحمت حق نخل امیدم



از فرقه ی دجال صفت گشته فراری

آهو صفت از گرگ روش چند رمیدم



ملحق شده بر جیش ظفرمند الهی

با چشم دل، آن نور درخشنده چو دیدم



ای حجت حق، رهبر دین، هادی مطلق

جان دادم و دل دادم و مهر تو خریدم



گر بر در دجال وشان، روی سیاهم

در نزد محبان تو من روی سفیدم



من عاجز و درمانده ام، از لطف، تو دادی

هم كلك گهر بارم و هم طبع فریدم



از لطف تو - ای مهدی بر حق - من الكن

در ملك سخن، واحد و در نظم، وحیدم



مسعودی ام از مهر تو بیگانه ز خویشم

شد رهبر این راه مگر بخت سعیدم



ادیب مسعودی، پس از تبری از بهائیت، در بهمن 1354 جزوه ای خطاب به «پدران، مادران، جوانان و عزیزان بهائی» منتشر ساخت كه متن آن در ذیل آمده است:


[1] كتاب «نظر اجمالي به تاريخ بهائي»، نوشته ي مبلغ مشهور بهائي: احمد يزداني است، كه از متون مهم اين فرقه محسوب، و در كلاس هاي درس اخلاق آنان تدريس مي شود.

[2] شعر مزبور، در مجله روزنه (چاپ ايران) نيز درج شده است.